زمان داستان فیلم فیلم کازابلانکا Casablanca در اوایل دسامبر ۱۹۴۱ و کمی پیش از حمله به پرل هاربر است. در پی آسیبهای جنگ به اروپا، شمار زیادی از مردم این قاره به دنبال مهاجرت به آمریکا و رسیدن به سرزمینی امنتر هستند. راه دریایی که از لیسبون پرتغال به آمریکا میرود پر شده است و بسیاری ناچارند خود را به بندر کازابلانکا (دار البیضا) در مراکش که در دست دولت ویشی فرانسه است برسانند تا از آنجا شانس پرواز بهسوی آمریکا را بیابند.
مجله تکنولوژی کمرامگ / ریک بلِین (همفری بوگارت)، آمریکایی بدبین و چشم و دلسیری است که در کازابلانکا کافه شبانهای را به نام کافه آمریکایی ریک میگرداند و همواره پذیرای مشتریان سرشناسی همچون کارگزاران فرانسوی و فرماندهان نازی است.
شبی یکی از بزهکاران جزء به نام اوگارت پس از کشتن دو سرباز آلمانی دو برگهٔ عبور بدست میآورد و برای فروش آنها به کافه ریک میآید. با این برگهها میتوان آزادانه به پرتغال و مناطق تحت اشغال آلمان و از آنجا به آمریکا سفر کرد. پیش از آنکه اوگارت بتواند گذرنامهها را به دلال و مشتری رد کند، پلیس فرانسه به فرماندهی لویی رنو او را دستگیر میکند.

در همان هنگام، عشق پیشین ریک، ایلسا لاند (اینگرید برگمن) با شوهرش، ویکتور لازلو رهبر جنبش پایداری چکسلواکی که نازیها همه جا در بدر به دنبالش هستند، از راه میرسد.
دیدار دوباره ریک و ایلسا برای هر دو با طغیان احساسات همراه است و پسنگاههای فیلم، داستان آشنایی آن ها را در پاریس برای بیننده بازگو میکند. این دو دلباخته پس از گذراندن دورانی عاشقانه در آن شهر قرار میگذارند که به همراه یکدیگر از پاریس بروند ولی در لحظه آخر، ایلسا به محل قرار در ایستگاه قطار نمیآید و تنها نامهای را برای ریک میفرستد که توضیح زیادی بهجز ابراز علاقه و ممکن نبودن همراهی بیشتر با ریک در آن نیست.
دیدار اتفاقی و دوباره این دو در فیلم کازابلانکا Casablanca پس از سالها بر سؤالات شکلگرفته در ذهن ریک میافزاید. لحن تلخ و سرخورده ریک مجال توضیح علل پیمان شکنی ایلسا در پاریس را به ایلسا نمیدهد و دیدارهای این دو همواره با سوءتفاهمها همراه است.
با گذشت چندین روز از اقامت ایلسا و شوهرش ویکتور لازلو، تنشها میان نیروهای آلمانی و لازلو بالا میگیرد و او تهدید به مرگ میشود. این زوج هماکنون بهشدت نیازمند بهدست آوردن برگههای عبور هستند. بزرگان شهر تقریباً مطمئن هستند که این برگهها در دست ریک است. (و همینطور هم هست.)

شبی ایلسا پنهانی و تنها به دیدن ریک میرود تا گذرنامهها را از او بگیرد. ریک درخواستش را رد میکند. ایلسا نخست با تپانچه تهدیدش میکند ولی در ادامه، احساسات بر او غلبه میکند و به ریک میگوید که هنوز عاشق اوست. ایلسا میگوید روزی که در پاریس با ریک آشنا شد، به او گفته بودند همسرش، ویکتور، به هنگام فرار از بازداشتگاه نازیها کشته شدهاست، ولی در همان روز که قرار بود با ریک برود، از زنده بودن همسرش آگاه میشود. پس بهناچار بی خبر ریک را ترک میکند تا به کمک شوهرش بازگردد.
همان شب ایلسا که احساس سرگردانی عاطفی میکند از ریک میخواهد تا او به جای هر سه نفر فکر کند و برای بیرون آمدن از این مخمصه چارهای بيانديشد. در آخرین لحظه ریک با پذیرش خطرهای زیاد، در فرودگاه، برگههای عبور را به زن و شوهر میسپارد و آنان را به سوی آمریکا فراری میدهد.
درباره فیلم کازابلانکا Casablanca :
فیلم کازابلانکا Casablanca را می توان اوج شکوه و جلال ژانرِ رومانس ( عاشقانه ) در تاریخ سینما خواند. دیالوگهای عاشقانه ایی که بین همفری بوگارت و انگرید برگمن در کازابلانکا رد و بدل می شود ، هنوز بعد از گذشت بیش از ۷۰ سال از خلق شدنشان، جذاب و تازه است. اما فیلم کازابلانکا Casablanca تنها یک نامه عاشقانه به سینما نیست؛ ادغام موضوع جنگ و عشق یکی از تلخ ترین و در عین حال زیباترین ویژگی هایی است که در کازابلانکا به چشم می خورد. دیالوگ های تیز و کنایه دار فیلم ، چه در وصف عشق آتشین بین ریک و ایلسا، و چه دربُعد جنگ، تجربه ایی وصف ناپذیر از قدرت کلمات را در عالم سینما به رخ تماشاگر می کشد. تنها درباره فیلم کازابلانکا Casablanca می توان گفت که عاشقانه ترین فیلم تاریخ سینماست که هر عاشق سینما باید آن را ببیند.
درباره کارگردان :
مایکل کورتیز : یکی از پرکارترین کارگردانان تاریخ سینما، در ۲۴ دسامبر ۱۸۸۶ با نام «مانو کرتژ کامینر» در بوداپست اتریش-مجارستان (امروزه مجارستان) بدنیا آمد. در ۱۷ سالگی خانه را به قصد عضویت در یک سیرک ترک کرد. سپس مدتی در دورههای آموزشی بازیگری تئاتر شرکت کرد و در چند نمایش نقش اول را بر عهده داشت و در نهایت در ۱۹۰۶ از مدرسه هنرهای دراماتیک فارغ التحصیل شد. از ۱۹۱۲ با نام «میهالی کرتژ» شروع به فیلمسازی کرد و سپس مدتی نیز به دانمارک رفت و در آن کشور به بازیگری، دستیاری و کارگردانی پرداخت. در ۱۹۱۴ دوباره به کشورش بازگشت و قبل از ادامه فیلمسازیاش مدتی در پیاده نظام کشورش به خدمت مشغول شد. در آن دوران اگر چه شاید نتوان گفت که او بهترین کارگردان مجارستانی بوده، اما قطعا پرکارترین آنها بود. به شکلی که فقط در ۱۹۱۷ حدود ۱۴ فیلم ساخت که در اکثر آنها همسر اولش «لوسی دورین» ایفای نقش میکرد. او در مجموع حد فاصل سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۹ حدود ۴۶ فیلم ساخت تا اینکه در همان سال با روی کار آمدن دولت کمونیستی در مجارستان و ملی اعلام شدن صنعت سینما کشورش را ترک کرد و مشغول فیلمسازی در دیگر کشورهای اروپا مثل سوئد، آلمان و فرانسه شد. با نام «مایکل کرتژ» در یک دوره هفت ساله ۲۱ فیلم ساخت تا اینکه در ۱۹۲۵ از همسرش جدا شد و یک سال بعد به هالیوود رفت، نام خود را به مایکل کورتیز تغییر داد و مشغول به همکاری با کمپانی برادران وارنر شد.

در هالیوود برای دومین بار ازدواج کرد که دومین همسر او «لیلی دامیتا» نیز یک بازیگر بود که این ازدواج نیز یکسال بیشتر دوام نیاورد. اولین فیلمهای او در هالیوود فیلمهایی مطابق شرایط و بازار روز و به لحاظ هزینه نیز متوسط بودند ولی او همچنان پرکار بود. سرعت او در فیلمسازی تا حدی بود که تا پایان عمرش به طور متوسط حدود سه فیلم در هر سال ساخت. اشاره به تمامی ۱۷۲ فیلمی که او ساخته یا حداقل فقط فیلمهایی که در طول ۳۵ سال در هالیوود ساخته (که بالغ بر ۱۰۸ فیلم میشوند) و تقریبا از تمامی ژانرها و گونههای مختلف سینمایی نیز نمونههایی در بین آنها یافت میشود حتی به طور گذرا نیز احتیاج به یک کتاب دارد و تنها میتوان مروری بر موفقترین و مطرحترین این آثار داشت.
موفقیتهای کورتیز در هالیوود در ۱۹۲۹ با فروش بسیار خوب «کشتی نوح» در گیشه شروع شد و جای پای کورتیز را در هالیوود کاملا محکم کرد. او در همین سال با آخرین همسرش «بس مردیت» که فیلمنامهنویس بود ازدواج کرد که این ازدواج تا پایان عمر کورتیز پابرجا بود اما بر خلاف آنچه قابل تصور است این دو همکاری چندانی به شکل رسمی با هم نداشتند. در ۱۹۳۲ «دکتر ایکس» و در ۱۹۳۳ «راز موزه مجسمههای مومی» را ساخت که در هر دو از شیوه تکنی کالر دو رنگ استفاده کرده بود و نیز هر دو مضمونی جنایی و ساختاری دلهرهآور داشتند. فیلمهایی مثل «کاپیتان بلاد» محصول ۱۹۳۵، «حمله هنگ سبک» محصول ۱۹۳۶، «ماجراهای رابین هود» محصول ۱۹۳۸ و «شاهین دریا» محصول ۱۹۴۰ فیلمهایی بودند که مطابق سلیقه مخاطب روز ساخته شده بودند و داستان آنها حول و حوش قهرمانی شمشیر زن و جذاب در سالهایی دور (که بیشتر «ارول فلین» نقش آنها را ایفا میکرد) میگذشت که در نزاع با شر، ماجراهای بسیاری را از سر میگذراند و طبیعتا در نهایت موفق به پیروزی و یا نجات معشوق میشد که در این فیلمها عموما رگههای طنز بسیاری نیز یافت میشد. اما در برخی نمونهها کورتیز کمی روند را تغییر داد و تلخی و عشق بد فرجام را نیز به کارهایش اضافه کرد که به عنوان نمونه میتوان از «زندگی خصوصی الیزابت و اِسکس» محصول ۱۹۳۹ نام برد. بعضا این فیلمهای ماجراجویانه در زمان حال و فضایی نظامی نیز اتفاق میافتادند («گذرگاه سانتافه» محصول ۱۹۴۰). در کنار اینها او کمدیهایی نیز ساخته است که مضمون خانوادگی و عامیانهتری دارند و فارغ از ماجراجوییهای عجیب داستانهایشان نیز در زمان حال میگذرد مثل «نمونه کامل» محصول ۱۹۳۷ که به نوعی کمدی رمانتیک نیز به حساب میآید و یا حتی کمدیهای بعضا اخلاق گرایانهای مثل «ما فرشته نیستیم» محصول ۱۹۵۵ که چند سال پیش در هالیوود بازسازی نیز شد. کورتیز همچنین چند فیلم زندگی نامهای نیز در کارنامه دارد که گاه بر مبنای زندگی واقعی افراد مشهور ساخته میشدند مثل «یانکی دودل دندی» محصول ۱۹۴۲ راجع به زندگی یک خواننده (که یکی از معروفترین کارهای کورتیز نیز هست) و یا «جیم تورپ، قهرمان امریکا» محصول ۱۹۵۱ که راجع به زندگی یک ورزشکار است، و گاه نیز بر مبنای شخصیتی واقعی ولی بدون در نظر گرفتن داستان واقعی زندگی آن شخص مثل «شب و روز» محصول ۱۹۴۶ که در خصوص زندگی یک ترانه سرا است. معروفترین فیلم کورتیز یعنی « فیلم کازابلانکا Casablanca » در همین دوران و در سال ۱۹۴۲ ساخته میشود و اسکار کارگردانی را برای کورتیز به ارمغان میآورد در حالی که او یک بار برای «یانکی دودل دندی» هم کاندید این جایزه شده بود. کازابلانکا داستان رمانتیک عشقی ناکام است که به رغم ساخت سریع آن، به شکلی که دیالوگها در لحظه نوشته و اجرا میشدند، شاید به خاطر انتخاب خوب عوامل و بازیگرانش جزو ماندگارترین فیلمهای تاریخ سینما شد. از دیگر فیلمهای کورتیز میتوان به «فرشتگان آلوده صورت» محصول ۱۹۳۸ و «میلدرد پیرس» محصول ۱۹۴۵ با رویکردی اخلاق گرایانه و حتی ضد نظام سرمایهداری، یک وسترن به نام «داج سیتی» محصول ۱۹۳۹، فیلمهایی موزیکال مثل «کریسمس برفی» محصول ۱۹۵۴، و حتی اقتباس از آثار معروف ادبیات مثل «مصری» محصول ۱۹۵۴ بر مبنای «سینوهه» و «هاکلبری فین» محصول ۱۹۶۰ نام برد. آخرین فیلم کورتیز «کومانچیروها» محصول ۱۹۶۱ فیلمی ماجرایی است راجع به نفوذ یک پلیس به دارو دسته یاغیانی که به سرخپوستان مشروب و اسلحه میفروشند که این فیلم نیز مثل اغلب فیلمهای آخرش به هیچ وجه جذابیت کارهای دهه سی و چهل او را نداشت . مایکل کورتیز یک سال پس از ساخت آخرین فیلمش در دهم آوریل ۱۹۶۲ بر اثر سرطان درگذشت. مشهور است که او هرگز نتوانست زبان انگلیسی را کاملا درست یاد بگیرد و از این جهت حرفهای عجیبی از او مثل یادگارهایی در تاریخ سینما باقی مانده است. یکی از معروفترین آنها زمانی است که او خواسته بود یکی از دستیارانش را به خاطر اهمال در انجام وظیفهاش توبیخ کند، به همین خاطر سر او داد زده بود :« اگر قرار شد دفعه بعد باز هم یه احمق این کار رو انجام بده، خودم انجامش می دم».
درباره بازیگران فیلم :
همفری بوگارت : در زمان بازی در فیلم کازابلانکا Casablanca در اوج شهرت قرار داشت. بوگارت سه بار کاندید دریافت اسکار بهترین بازیگری مرد برای فیلمهای شورش در ناوشکن کین ، ملکه آفریقایی و کازابلانکا شده بود که تنها برای ملکه آفریقایی توانست اسکار را تصاحب کند. بوگارت از جمله بازیگرانی که بود که همواره در نقشهای آدمهای خوشگذران و باهوش ظاهر می شد ( که شباهت زیادی به زندگی شخصی اش داشت ). حضور او در کازابلانکا شاید شبیه ترین نقش به زندگی شخصی بوگارت بوده باشد که اتفاقاً او را در همه جای دنیا با همین نقش به شهرت رساند! اما هرچه قدر که بوگارت در دنیای سینما خوشحال و دست نیافتنی بود ، زندگی شخصی متزلزلی داشت. او ۳ ازدواج ناموفق داشت
که همگی آنها باعث شد تا او تمرکزش بر روی سینما را از دست بدهد. اما ازدواج آخرش با لوران باکال سبب شد تا او مسیر حرفه ای خود را باز یابد و بار دیگر تبدیل به بوگارت افسانه ایی شود. بوگارت سرانجام در سال ۱۹۵۷ بر اثر سرطان ریه دار فانی را وداع گفت. باکال تا لحظه ی مرگ در کنار بوگارت ماند.

اینگرید برگمن : او را اغلب با نگاه های معنا دارش بخاطر می آورند. برگمن در سینما به نماد زنانی رنج کشیده تبدیل شد که بجای آه و ناله، با چشمانش تمام رنجهایش را منتقل می کرد. برگمن را باید ستاره بی رقیب دهه ی ۴۰ آمریکا به حساب آورد. وی اصلاً یک سوئدی بود و به لطف بازسازی یکی از فیلمهایش به نام اینترمتسو در آمریکا، که توسط دیوید سلزنیک معروف صورت گرفت، توانست ورودی مقتدرانه به هالیوود داشته باشد. برگمن بعد از دیده شدنش به لطف اینترمتسو بود که توانست در کازابلانکا و در روبروی همفری بوگارت ایفای نقش کند و تبدیل به چهره ایی دست نیافتنی شود. چهره ذاتاً زیبای برگمن در آن دوران ، مورد علاقه بسیاری از فیلمسازان و چهره پردازان قرار داشت. چهره پردازان در آن دوران بر این اعتقاد بودند که چهره برگمن به حدی زیباست که احتیاج به گریم ندارد!. یکی از نکات جالب درباره او در فیلم کازابلانکا این بود که همسر بوگارت در آن مقطع ، نسبت به رابطه ی بین او و بوگارت مشکوک بود و اعتقاد داشت که برگمن و بوگارت بصورت پنهانی با یکدیگر رابطه دارند! که البته تمام اینها شایعه بود و این دو تنها در هنگام فیلمبرداری همدیگر را ملاقات می کردند. برگمن در طول دوران بازیگری اش توانست ۶ بار کاندید دریافت اسکار بهترین بازیگر زن برای فیلمهای زنگ ها برای که به صدا در می آید ، چراغ گازی ، ناقوس های کلیسای سنت مری ، ژاندارک ، آناستازیا ، قتل در قطار سريع السير شرق و سونات پاییزی شود که از این بین برای فیلمها چراغ گازی ، آناستازیا و قتل در قطار سریع السیر شرق توانست اسکار را تصاحب کند. برگمن سرانجام در روز ۲۹ آگوست سال 1982 که روز تولد او محسوب می شد ، در سن ۶۷ سالگی بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.
نکاتی که درباره کازابلانکا نمی دانید :
این فیلم دقیقاً زمانی اکران شد که روزولت و چرچیل در کنفرانس کازابلانکا شرکت داشتند. زمانیکه رزولت از کازابلانکا به آمریکا برگشت، درخواست کرد که این فیلم در کاخ سفید نمایش داده شود چون معنای نام کازابلانکا در زبان اسپانیایی ، کاخ سفید است.
کمپانی سازنده فیلم اعلام کرد که قرار است تا رونالد ریگان ( رییس جمهور آمریکا ) در کازابلانکا ایفای نقش کند و تا آغاز فیلمبرداری هم نام او به عنوان بازیگر فیلم عنوان می شد اما بعدها اعلام شد که ذکر نام او به عنوان بازیگر فیلم تنها حربه ایی بود تا نام او به نوعی در صدر اخبار روز باشد.
قرارداد برگمن در آن دوران در اختیار دیوید او. سلزنیک بود و تهیه کنندگان باید برای حضور برگمن در فیلمها رضایت او را جلب می کردند. هال بی . والیس ، تهیه کننده فیلم کازابلانکا Casablanca ، برای متقاعد کردن سلزنیک ، نویسندگان فیلمش را به سراغ او فرستاد تا شرحی از داستان فیلم به او بدهند تا موافقت او برای حضور برگمن را دریافت کنند. یکی از نویسندگان فیلم که بعد از ۲۰ دقیقه توضیح دادن داستان برای سلنزیک خسته شده بود، یکجورایی گفت : آه، عجب بدبختی گیر کردیما! آقا جون فیلم یه چیز تو مایه های فیلمِ آشغالِ الجزایر است! بعد از این جمله سلزنیک قبول کرد تا برگمن در فیلم حضور پیدا کند.
میشله مورگان فرانسوی از هال بی والیس درخواست دریافت ۵۵ هزار دلار دستمزد برای بازی در این فیلم را داشت اما والیس ترجیح داد تا به انگرید برگمن ۲۵ هزار دلار برای بازی در فیلم پرداخت کند و از خیر مورگان بگذرد!
به خاطر اینکه فیلم در زمان جنگ جهانی دوم ساخته شد ، سازندگان فیلم به دلایل امنیتی موفق نشدند تا اجازه فیلمبرداری در فرودگاه را کسب کنند. به همین دلیل آنها از یک نوع مقوا به شکل هواپیما استفاده کردند و صدا را هم به آن اضافه کردند تا شکلی طبیعی بگیرد! این ترفند سالها بعد در فیلم بیگانه نیز مورد استفاده قرار گرفت.
اتفاق جالبی که درباره کازابلانکا رخ داد این بود که این فیلم در تاریخ ۲۶ نوامبر ۱۹۴۲ تنها در نیویورک به نمایش در آمد و تا ژانویه ی سال آینده در لس آنجلس روی پرده نرفت. به همین دلیل کازابلانکا به همراه دیگر فیلم های ساخته ی در سال ۱۹۴۳ ، در اسکار ۱۹۴۴ شرکت کرد و با فیلم های ساخته شده در سال ۴۳ به رقابت پرداخت!
دولی ویلسون که ایفاگر نقش سَم در فیلم بود ، یک طبل نواز بود و مهارت نواختن پیانو را نداشت. به همین دلیل در سکانس هایی که او پیانو می نوازد ، در پشت دوربین یک پیانیست، قطعه های مورد نظر را می نواخت و ویلسون نیز با تقلید حرکات دست او ، پیانو می نواخت!
دیالوگ ” تو جنگ رو دوست داری ، من زنها را دوست دارم ” از کاپیتان رنولت ، ابتدا قرار بود به این صورت باشد ” تو از جنگ لذت می بری ، من از زنها لذت می برم ” اما بنا به مصلحت آن روزهای جامعه ترجیح داده شد که این دیالوگ تغییر کند.
از جمع بازیگران فیلم تنها همفری بوگارت ، دولی ویلسون و جوی پیچ آمریکایی بودند.
اغلب بازیگرانی که در نقش نازی ها حضور داشتند، در واقع یهودیان آلمانی بودند که در آن دوران از دستِ نازی ها فرار کرده بودند!
دیالوگ مشهور ” جمالتو عشق است! ” که در فیلم گفته می شود ، جزو ۵ دیالوگ برتر انجمن فیلم آمریکا شناخته شده است.
بلند قد بودن برگمن یکی از مشکلات فیلم بود. برگمن چند سانتی متر از همفری بوگارت بلندتر بود و این چیزی نبود که استودیو از آن راضی باشد. بنابراین در زمان فیلمبرداری، جعبه ایی در زیر پاهای بوگارت قرار می دادند تا قد او با برگمن برابری کند!.

فیلم کازابلانکا Casablanca از طرف مجله سرگرمی های هفتگی لقب سومین فیلم برتر تاریخ سینما را کسب کرده است.
والیس ( تهیه کننده فیلم ) علاقه ایی نداشت تا بوگارت در فیلم همواره کلاهی بر سر بگذارد. به نظر هالیس این کار باعث می شد تا بوگارت شبیه به گانگسترها شود!
در اولین سکانسی که از ریک به نمایش در می آید، او در حال شطرنج بازی کردن است. شطرنج، بازی مورد علاقه همفری بوگارت بود.
دیالوگ های فراموش نشدنی :
یک: روزی که تو از پاریس رفتی حیتما نمیدونستی که من چی کشیدم … فقط کاش میدونستی که چقدر دوست داشتم و چقدر هنوز دوست دارم.
ایلسا : می تونم یه داستان برات تعریف کنم ؟
ریک : پایان تعجب آوری داره ؟
ایلسا : هنوز پایانش رو نمی دونم .
ریک : بسیار خوب تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن پایانی براش پیدا کنیم .
ریک : فکر میکنم بهت گفته بودم که دیگه هیچوقت این آهنگو نزنی سام!
منتقدان چه گفتند ؟
پالینکیل-نیویورکر : اصلا آن فیلم بزرگی که میگویند نیست, ولی یکجور رمانتیسم آبکی بخصوص و جذابی دارد و هیچوقت هم به شما فشار نمی آورد که آن حس و حال و چرخشهای دراماتیک اش را جدی بگیرید.
شیکاگو سان تایمز – راجر ایبرت : این فیلم به این علت محبوب است که انسان های درون فیلم خیلی خوب هستند.در مورد قهرمان مقاومت هم ، با اینکه آنچنان سخت است دوس
ت داشتن او ، اما از نظر ظاهری موقر ترین شخصیت داستان است. ریک هم نه قهرمان است و نه انسانی بد. او تنها کاری را انجام می دهد که برای کنارآمدن با مسئولان و سازمان ها لازم است. .
نویسندگان : دُرسا کیانفر،محمدرضا قاری